در شرایط کنونی بینالملل سخت است که تحولات کلان در مناطق حساس جهان را جدا از هم و پراکنده پنداشت. این تحولات که این روزها شتاب هم گرفته است، از منظر سیاست بینالملل متکی به هژمونیک گرایی آمریکا و رقابت تنشآلود میان قدرتهای بزرگ بسان قطعههای به هم پیوسته یک تصویر کلی به نظر میرسد.
نشست سه جانبه بیسابقه روز جمعه سران آمریکا، ژاپن و کره جنوبی در کمپ دیوید آمریکا که معمولا میزبان نشستهای تاریخی و بعضا تاریخساز در روابط و سیاست بینالملل بوده است، در کنار عبور آرام و گام به گام آمریکا و غرب از سیاست اعلامی خود در جنگ اوکراین از طریق گسیل جنگافزارهای پیشرفته به کییف و همچنین سیاست "آرامسازی" در خاورمیانه معطوف به چراغ سبز به برخی مصالحههای نه چندان عمیق و همکاریها توام با کاربست دیپلماسی و فشار در سطوح مختلف برای مهار ایران و در کنار آن برون سپاری امنیت منطقه با محوریت اسرائیل، همه و همه به احتمال زیاد حلقههای زنجیره راهبرد جهانی کلان آمریکا در این بازه سرنوشتساز نظام بینالملل است و از این منظر، پیوندهای مفهومی مهمی میان تحولات کنونی در جنوب شرق آسیا و اقیانوس آرام، شرق اروپا و خاورمیانه و خلیج فارس برقرار است.
آمریکا قدر قدرت نیست اما با وجود کاهش نفوذ و قدرت آن در سطح جهان در دو دهه اخیر به موازات پدیدار شدن ضعفها و معضلات درونی و نشانههایی از سالخوردگی نظام داخلی، همچنان قدرت اول و ابرقدرت جهان است و برنامهریزیها و سیاستهای آمریکا در عرصه بینالملل معطوف به این واقعیت است.
بر این اساس، اولویت نخست سیاست خارجی آمریکا صرف نظر از ماهیت حزبی دولتهای آن، از زمان اوباما تا به امروز مهار چین در چارچوب راهبرد بازسازی نظم جهانی با محوریت هژمونی خود است.
از این رو، میتوان گفت که منازعه کنونی آمریکا با قدرتهای جهانی در واقع نزاع میان نظام ضعیف شده تک قطبی به رهبری آمریکا از یک سو و سیاست چین و به نوعی روسیه برای عبور از این نظام و چند قطبی کردن نظام بینالملل از سوی دیگر است. از این جهت، به گمان نگارنده، فعلا جهان نه وارد مرحله توازن و تعادل میان قدرتهای بزرگ شرق و غرب و به تبع آن مرحله چند قطبی شده و نه جهان کنونی اساسا پسا قطبی شده است. نظم جهانی فعلا همان نظم برخاسته از جنگ سرد و سقوط شوروری است و همچنان نظام تک قطبی با وجود تَرَکها و ضعفهای پدیدار شده پابرجاست و نظم چند قطبی با وجود شکلگیری تهدیدات و چالشهای جدی هنوز وارد مرحله شکلگیری نشده است.
در دو سال اخیر، راهبرد آمریکا برای بازسازی نظم جهانی به رهبری خود وارد فازهای عملیاتی مهمی شده است و میتوان کشاندن تدریجی روسیه به باتلاق اوکراین در شرق اروپا و گرفتار کردن آن را پیش درآمدی برای سیاست مهار چین از طریق بسیج متحدین و احیای ناتو پنداشت. یعنی اگر جنگ اوکراین نبود، آمریکا هیچ وقت نمیتوانست به این شکل ناتو را احیا کند و اروپا را تحت الزامات امنیتی و ژئوپلیتیکی جدید ناشی از این جنگ پشت خود بسیج کند. روسیه با وجود این که قدرت نظامی بزرگی است اما فاقد دیگر فاکتورها و مولفههای شکل دهنده یک تهدید و چالش جهانی مانند چین برای آمریکاست.
در این میان، نشست بیسابقه دیروز در کمپ دیوید آمریکا به معنای ورود به مرحلهای مهم از سیاست مهار چین در حوزه پیرامونی آن و در حاشیه آن کره شمالی است. ژاپن و کره جنوبی هر دو متحد آمریکا هستند و واشنگتن با هر کدام اتحادی دو جانبه داشته و دارد؛ اما روابط میان این دو متحد آمریکا به دلیل کدورتهای تاریخی ناشی از استعمار ژاپن بر کره جنوبی از ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۵ با وجود مشکلاتشان با چین به مرحله اتحاد و ائتلاف نرسید.
نشست "صمیمی" سران سه کشور با وجود تاکیدات آمریکا بر دیپلماسی در مقابل چین در ماههای اخیر میتواند پیشدرآمد تشکیل پیمانی شبیه به ناتو و اتحادی در جنوب شرقی آسیا باشد که در آینده کشورهای دیگری نیز به آن بپیوندند. همین اتفاق در کنار گسترش ناتو و انضمام کشورهای دیگری به آن نشانگر قدرت شبکه سازی آمریکا در این تقابل تاریخی با چین در حوزه ژئوپلیتیک و امنیتی پیرامونی آن است.
این شبکهسازی آمریکا در حالی است که چینیها فاقد چنین پتانسیل و توانمندی هستند و گروهها و سازمانهای در حال توسعه چون "بریکس" و "شانگهای" با محوریت چین در عین اهمیت اما به دلایل متعددی چون چالشهای درونی فاقد کارکرد ائتلافی برای چین در این مواجهه تاریخی با آمریکاست. به عنوان مثال، حضور هند در هر دو سازمان پیشگفته در سایه تنشها و تضادهای تاریخی با چین عملا هر دو را از حیز انتفاع برای پکن در این مواجهه میاندازد.
کما این که دیگر اعضا غیر از ایران و روسیه نیز با وجود ناخرسندی از رویکرد هژمونیک آمریکا تمایل چندانی برای ورود به ائتلافسازی چین در تقابل با آمریکا ندارند.
پایان/
نظر شما